وبلاگ شخصی امین زارع

دست نوشته | ارتباط | همکاری | نمونه کار

وبلاگ شخصی امین زارع

دست نوشته | ارتباط | همکاری | نمونه کار

وبلاگ شخصی امین زارع

تو این وبلاگ سعی می‌کتم بیشتر، از خودم و چیزایی که تو ذهنم میگذره بنویسم.و البته این وبلاگ جایی هست که شما می‌تونید مطالب جالب و مفیدی رو مطالعه کنید.ضمنا نمونه‌کارهام رو هم تو این بلاگ قرار میدم و امیدوارم شما هم بعد از دیدن این نمونه کارها، حتما نظرات و انتقاداتتون رو برام بفرستید.

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۳/۰۴
    گل

۳۰ مطلب با موضوع «دست‌نوشته» ثبت شده است

یکی درد منو لایک کنه

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۳۸ ب.ظ

بعضیا اون قدر خوش به حالشون شده، که واسه دَردهای دِلِشون page درست میکنن و دنبال لایک و شِیر میگردن...

بعضیا هم اونقدر بد به حالشون شده که واسه حَرفهای دلشون، نمیتونن حتی دنبال یه گوش شنوا باشن، چه برسه به...

  • امین زارع

برگشتم

چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۳۳ ب.ظ
خب بعد از یکی دو روز غیبت، بالاخره امروز سر و کله‌ام پیدا شد و تقریبا بعد از 24 ساعت دوری از اینترنت، چشمم به جمال نورانی کامپیوترِ خونه و اینترنتِ دوست‌داشتنی باز شد. این یکی دو روز رفته بودم محلمون، (یه روستا،اطراف شیراز).راستش یه مدتیه که اونجا، یه مزرعه‌ی کوچولوی پرورش شترمرغ راه انداختیم و داداشم همیشه اونجاس و هرچند وقت یکبار(هفته‌ایی یکبار) واسه انجام یه کارایی باید بیاد شهر و واسه اینکه توی این چند ساعت اونجا خالی نباشه، من باید برم اونجا.(کلا گرفتید قضیه رو؟)

متاسفانه چون این روستای ما یکم بدمسیره، واسه همین هربار که میخوام برم اونجا و یا میخوام از اونجا برگردم، کلی اذیت میشم و حسابی حالم گرفته میشه. حالا از سختی راه و این چیزای حاشیه‌ایی که بگذریم، عدم پوشش اینترنت تو اون منطقه واقعا حالگیریه.اونم واسه یکی مثل من که همه‌چیم شده اینترنت و کامپیوتر...

حالا خدا رو شکر داداشم اونجا یه کامپیوتری داره که هربار میرم اونجا خودمو باهاش سرگرم میکنم.این بارم همش سرم تو فتوشاپ بود و مشغول میکس و ویرایش عکس یکی از دوستان بودم(بچه پاشو بیا این عکساتو وَردار برو :D)

خب حالا از این حرفا که بگذریم، یه چند وقت بود که کمتر میتونستم بیام نت و شرمنده‌ی خیلی از دوستان شدم تو این مدت. سعی می‌کنم از این به بعد یکم بیشتر بیام نت و بچه‌ی خوبی بشم :D



پانوشت:

نمیدونم تازگی‌ها چرا اینقدر پرحرف شدم؟ هرچی تو دنیای واقعی کم‌حرف‌تر میشم، تو دنیای مجازی فَکَم بیشتر میجُنبه.ببخشید اگه پرحرفی کردم.


  • امین زارع

به یک اِراده‌ی فولادین، جهت خودم نیازمندم

پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۲، ۱۲:۱۸ ب.ظ

سلام

الان داشتم به این فکر میکردم که چرا من یکم اراده ندارم؟ آخه بی ارادگی هم دیگه یه حدی داره... برای هیچ کاری نمیتونم برنامه ریزی کنم و کمتر کاری رو میتونم به پایان برسونم و اکثر کارهام نصفه و نیمه میمونه.

بارها و بارها سعی کردم که خودم رو امتحان کنم، اما هیچ وقت نتونستم به معنای واقعی از امتحان اراده سربلند خارج بشم. هزاران بار به خودم گفتم: "این دفعه دیگه فرق میکنه،باید این کار رو هر طوری شده انجام بدم و یا بالعکس" اما دریغ از سر سوزنی اراده...

این مشکل بی‌ارادگی تو یه سری عادت‌های بد روزانه هم، داره بهم ضربه میزنه. اما میخوام یه فرصت دیگه هم به خودم بدم.(مگه کار دیگه‌ای هم میتونم بکنم؟) میخوام یه بار دیگه هم بشینم، مرد و مردونه با خودم قرار بزارم.

به خودم قول بدم که دیگه یه کارایی رو انجام ندم و یه کارایی رو هم حتما انجام بدم. و امیدوارم که اینبار دیگه به خودم کلک نزنم و قولم یادم نره. امیدوارم تو پست/مطلب بعدی بتونم این خبر خوب رو به خودم بدم: که حداقل واسه چند روز تونستم خودمو حفظ کنم.

میدونم که خواستن توانستن است.تا الان هزاران بار از خودم و نفسم شکست خوردم، اما باز هم ناامید نیستم. بازهم تلاش می‌کنم و انشالله خدا هم هوامو داره.

آخدا خودت میدونی که چقدر دوست دارم تغییر کنم...پس خودت دستمو بگیر.


  • امین زارع

سال جدید و عبرت‌های جدید

چهارشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۱، ۰۷:۵۸ ب.ظ
سلام
امروز آخرین روز سال 91 بود و سال تحویل شد.
عید رو بهتون تبریک میگم و امیدوارم سال 92 برای همه سال خوبی باشه.از صمیم قلبم براتون آرزوی سلامتی و شادی دارم.انشالله سال 92 برای همه‌مون(مخصوصا ما ایرانیا) سال خوبی باشه.

چقدر خوبه الان که سال تحویل شده، یکم به کارهایی که تو سال 91 کردیم فکر کنیم.کارهای خوبمون...کارهای بدمون...کارهایی که میخواستیم انجام بدیم اما با شکست مواجه شدند، و...

به کارهامون فکر کنیم و اَزَشون عبرت بگیریم.عبرت بگیریم تا سال 92 رو بتونیم بهتر از سال 91 بسازیم.و انشالله به موفقیت‌های بیشتری برسیم. من که تصمیم گرفتم همین کار رو بکنم و به نظرم خیلی هم کار نتیجه بخشی هست. حتی به نظرم اگه این کار رو بتونیم هر روز انجام بدیم، اون وقت تاثیر بیشتری در زندگیمون خواهد داشت.

به امید روزی که همه‌ی ما عبرت گرفتن رو یاد بگیریم و غصه خوردن رو فراموش کنیم.
سال خوب و زیبایی داشته باشید
یا حق...
  • امین زارع

تاثیر ما در زندگی دیگران

سه شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۱، ۱۲:۴۶ ق.ظ
بعضی از مردم، یه جوری با آدم برخورد می‌کنن که آدم احساس می‌کنه یه موجود ضعیف و پوچه... در حالی که اگه به زندگی همون اشخاص، بیشتر zoom کنی، متوجه میشی که این آدما در واقع هیچی نیستن و فقط با ظاهرسازی، دارن خودشونو بالا میکشن و یه جورایی دارن وانمود می‌کنن که آدم حسابی هستن(هرچند خیلی ها، همین ظاهر سازی رو هم نمیتونن خوب انجام بِدن).

البته من معتقدم حتی همین برجستگی‌ها و ویژگی‌هایی که باعث میشه بعضی از آدما نسبت به بعضی دیگر از آدما در جایگاه اجتماعی بالاتری قرار بگیرن، نباید باعث بشه که اونا واقعا خودشونو بالا بگیرن.ویژگی هایی مثل زیبایی و جذابیت و یا تحصیلات عالیه و ... همگی میتونن باعث بوجود اومدن غرور کاذب بشن، که این ممکنه در پایان به خود شخص ضرر برسونه.پس بهتره به جای غرور و تکبر، یکم با دیگران بهتر رفتار کنیم و کمتر بین آدما فرق بزاریم.

شخصا تو زندگیم سعی کردم، مراعات همه‌ی آدما رو بکنم و هیچ وقت بین اطرافیان تبعیض قائل نشم، اما حیف که هیچ وقت کسی پیدا نشد که چنین خصیصه‌ایی داشته باشه و متاسفانه اکثر کسانی که باهاشون در ارتباط بودم، به  طریقی تبعیض رو میشد در رفتارهاشون دید(عده‌ایی کم و عده‌ایی زیاد)

ضمنا این نکته رو هم اضافه کنم که، برخورد ما با اطرافیانمون میتونه تاثیرات مختلفی روی اونها بزاره و ما با صحبت‌ها و رفتارهامون میتونیم تاثیر زیادی روی زندگی افراد بزاریم.که این تاثیرات میتونه در جهت مثبت و خوب باشه و یا برعکس...گاهی وقتا، حتی یه کلمه هم میتونه باعث بوجود اومدن حس امیدواری در یک فرد بشه و بعضی وقتا هم ما با کوچکترین حرفامون باعث میشیم اطرافیانمون از ما رنجیده بشن.

پس جا داره که کمی بیشتر در حرف‌ها و رفتارهامون تامل کنیم تا شاید اینطوری هم خودمون بهتر زندگی کنیم و هم محیطی خوب برای زندگی اطرافیانمون ایجاد کنیم و یا حداقل در زندگی افراد تاثیر منفی نداشته باشیم.

به امید روزی که همه برای همه احترام قائل باشن...



  • امین زارع

روزهای حساس

چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۱، ۱۲:۲۶ ق.ظ

الان که دارم این پست رو ارسال میکنم، حسابی درگیر درس و امتحان هستم.قراره روز جمعه یه امتحان خیلی مهم بدم که امیدوارم هرجور شده قبول بشم.

مسئله‌ی دیگه ایی هم که پیش اومده، اینه که متاسفانه پدرم دو سه روزه که به علت یه مشکل جزئی تو بیمارستان بستریه.البته امیدوارم همونطور که گفتم مشکلش جزئی باشه و کار به جاهای باریک نکشه.انشالله هرچی خدا بخواد همون میشه.میدونم که این بلاگ هنوز بازدید‌کننده‌ایی نداره اما اگر احیانا ، به صورت اتفاقی وارد این بلاگ شدید و دارید این مطلب رو میخونید، برای پدر بنده هم دعا کنید.انشالله که هیچ وقت کارتون به بیمارستان و دکتر نکشه.

هرچند معتقدم انسان با رعایت یه سری اصول اولیه میتونه تا حد زیادی احتمال چنین مشکلاتی رو کاهش بده.به طور مثال کسی که پا به سن میزاره، باید تا اونجایی که امکانش هست، کم و به اندازه غذا بخوره و یا از روغن‌های سالم و مطمئن(اونم به مقدار کم) تو غذاش استفاده کنه.به نظرم اگه ما آدما(مخصوصا ما ایرانیها) به همین دو نکته تو زندگیمون توجه کنیم، درصد وقوع بیماری‌ها رو تا درصد زیادی در خودمون کاهش دادیم.

هرچند اینم میدونم تا موقعی که خودمون دچار این مسائل نشیم قدر آفیت/عافیت رو نمیدونیم.خب کاریش نمیشه کرد.بالاخره اینم از طبیعت انسانه.

تا پست بعدی خدانگهدار...

  • امین زارع

حکایت این روزها

جمعه, ۴ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۵۵ ب.ظ

حکایت این روزهای زندگی من، در نوع خودش جالبه! بعضی وقتا اونقدر عاشقم که میشم یه پا ترانه‌ی عاشقانه، بعضی وقتا هم اونقدر کلافه‌ام که از خودم بدم میاد. یه وقتایی اونقدر امیدوارم که به بزرگترین کارهای دنیا فکر ‌می‌کنم، یه وقتایی هم اونقدر ناامیدم، که خودمو حتی از انجام دادن کوجکترین کارهای روزمره هم ناتوان می‌بینم. بعضی وقتا اونقدر خبرهای بد می‌شنوم که همه چیز رو تیره و تار می‌بینم ، بعضی وقتا هم حتی واسه بدترین اتفاق‌های دنیا هم یه دلیل مثبت می‌تراشم.

در کل حال و احوال خوبی ندارم.یه جورایی حالم گرفته‌س.

امیدوارم یه روز خوب بیاد...یه روز خوب که من هم مثل بقیه احساس خوبی داشته باشم.روزی که منم به آرزوها رسیده باشم.خدایا! یعنی میشه...؟


راستی امروز داشتم یه آهنگی گوش می‌کردم.از اون آهنگایی بود که احساس کردم، حداقل یه بخش از زندگی منو میشه توش احساس کرد.
خب بالاخره چیزی که از دل بر بیاد، به دل هم میشینه...


راننده تاکسی




  • امین زارع

روزهای بَدِ من

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۱، ۰۵:۰۷ ب.ظ

از دیروز تا حالا یه سری اتفاقات خیلی بد برام افتاده.

یه سری اتفاقات خیلی بد، با ته مایه‌ی اعجاب!!!

وضعیت روحی و روانیم ، کلا ریخته بهم.

کلی مشکلات و فکرهای جورواجور اومده تو ذهنم.

همه چیز از دیروز شروع شد.

کسی رو که نباید میدیدم، دیدم.

کسی که چند ساله دارم هر روز بهش فکر میکنم و با اینکه خیلی کم میبنمش ولی یک ذره

هم از احساسم نسبت بهش کم نشده.

کم که نشده هیچ... چند برابر هم شده.

بدبختی اینجاست که خودش هم هیچی نمیدونه.

از احساسی که نسبت بهش دارم هیچی نمیدونه...هیچی...

سهم من از اون شده یه نگاه...یه نگاه و یه جفت چشم، که هر روز صد بار تو ذهنم نقاشی شون

می‌کنم.

حالا از ماجرای عشق و عاشقی که بگذریم، کلی مسائل دیگه هم هست که دیگه نمیدونم

چه جوری باید تحمل شون کنم.

خیلی بَده که آدم کلی حرف تو دلش باشه، ولی هیچ کدومشون رو نتونه بگه...

خیلی بَده که اطرافت شلوغ باشه، اما حتی یه همزبون هم نداشته باشی...

به خدا خیلی بَده

از همه‌ی اینا بدتر، اینه که: حضور خدا رو هم تو زندگیت احساس نکنی.

خدا که تو زندگی هم هست. اما مهم اینه که احساسش کنی.

آخداجون خودت همه چی رو درست کن!

مگه نمیگن بعد از هر سختی ، یه آسونی هست؟

پس کو اون آسونی؟

یعنی میشه یه روز خوب بیاد؟




  • امین زارع

سلام وبلاگنویس

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۵۶ ق.ظ

سلام

سلام به هـمــه‌ی اون  وبلاگنویسایی  که  هنـوز  یادشون  نـرفته  وبلاگنویسی یعنـی  چی؟

سلام به همه‌ی اون عزیزایی که با اینکه خیلی کلاس‌شون رفته بالا، ولی هنوز اون بلاگ‌‌های

ساده و خودمونیشون رو هر چند وقت یکبار آپدیت میکنن.

همونایی که مثل خودم، طرفدار سادگی ِ وبلاگنویسی هستند.

نمیدونم یه دفعه چـِم شد که تصمیم گرفتم بیام و این مطلب رو بنویسیم.البته مدت زیادیه که

هرچند وقت یکبار، به این موضوع فکر می‌کنم. به این فکر می‌کنم که چطور میشد اگه

وبلاگنویسای مـا به جای کپی کردن از دیگران، از خودشون یه چیـزی بـنـویـسن. واقعا که اگه

اینطور میشد، چه پیشرفت‌های بزرگی بوجود میومد.

نمیخوام وارد بحث‌های طولانی بشم، اما همه‌ی ما میدونیم کپی کردن کآار درسـتی نیسـت،

اما با این حال، همه‌مون هم کپی می‌کنیم.

خب حالا از این مبحث سادگی بگذریم ...

الان داشتم تو سایت"یک‌پزشک" یه مطلبی در مورد  وبلاگنویسی  میخوندم. به نظـرم مـطلب

جالب و مفیدی بود. لینکش رو میزارم، اگه خواستید یه نگاهی بکنید:

"چرا باید وبلاگ‌های کوچکتان را دوست داشته باشید؟!"


نمیدونم چرا بعضی‌ها تا یکم بازدید سایتشون میره بالا، دیگه کلا وبلاگنویسی رو فراموش

میکنن  و  یا حتی  بعضی‌ها هم دیـگه یه جـورایی بـراشـون اُفته کــه  بلاگنـویـسـی کـنن.

واقعا برای اینجور افراد متاسفم ...



  • امین زارع

فصل گرم زمستان

شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۲۰ ق.ظ

سلام

تو این روزهای سرد زمستون امیدوارم حالتون خوب باشه و کِیف‌تون حسابی کوک باشه.

نمیدونم شما هم مثل من هستید؟...  زمستون با تمام سرماش، یه جـورایی واسه مـن

گرمترین فصل ساله. کلا حس خوبی داره این فصـل. البتـه اگه قرار باشـه احساسات رو

دخیل کنیم، باید بگم که پائیز رو ترجیح میدم.

این مطلب، اولین مطلب وبلاگ من در این سیستم جدید هست. ایـن سیستم رو خـیلی

دوست دارم.یه جورایی احساس می‌کنم فقط واسه من ساخته شده.شاید تنها دلـیلی

که باعث شد بلاگفای خدابیامرز رو رها کنم،این بود که احساس کردم اینجا واسـه گفتن

حرفام خیلی راحت ترم و احساس بهتری دارم.

خب من راستش عادت به زیاد نوشتن ندارم و سعی میکنم اکثر "دست‌نوشته‌هام" کوتاه

و مختصر باشن.واسه همین بیشتر از این سرتون رو درد نمیارم.

ظمنا هنوز کاملا در مورد نوع محتوای این بلاگ تصمیم نگرفتم.ایشالله هر وقت تکلیفم با خودم

روشن شد، تکلیف این بلاگ رو هم مشخص می‌کنم.

فعلا یا علی...


  • امین زارع