وبلاگ شخصی امین زارع

دست نوشته | ارتباط | همکاری | نمونه کار

وبلاگ شخصی امین زارع

دست نوشته | ارتباط | همکاری | نمونه کار

وبلاگ شخصی امین زارع

تو این وبلاگ سعی می‌کتم بیشتر، از خودم و چیزایی که تو ذهنم میگذره بنویسم.و البته این وبلاگ جایی هست که شما می‌تونید مطالب جالب و مفیدی رو مطالعه کنید.ضمنا نمونه‌کارهام رو هم تو این بلاگ قرار میدم و امیدوارم شما هم بعد از دیدن این نمونه کارها، حتما نظرات و انتقاداتتون رو برام بفرستید.

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۳/۰۴
    گل

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

سال جدید و عبرت‌های جدید

چهارشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۱، ۰۷:۵۸ ب.ظ
سلام
امروز آخرین روز سال 91 بود و سال تحویل شد.
عید رو بهتون تبریک میگم و امیدوارم سال 92 برای همه سال خوبی باشه.از صمیم قلبم براتون آرزوی سلامتی و شادی دارم.انشالله سال 92 برای همه‌مون(مخصوصا ما ایرانیا) سال خوبی باشه.

چقدر خوبه الان که سال تحویل شده، یکم به کارهایی که تو سال 91 کردیم فکر کنیم.کارهای خوبمون...کارهای بدمون...کارهایی که میخواستیم انجام بدیم اما با شکست مواجه شدند، و...

به کارهامون فکر کنیم و اَزَشون عبرت بگیریم.عبرت بگیریم تا سال 92 رو بتونیم بهتر از سال 91 بسازیم.و انشالله به موفقیت‌های بیشتری برسیم. من که تصمیم گرفتم همین کار رو بکنم و به نظرم خیلی هم کار نتیجه بخشی هست. حتی به نظرم اگه این کار رو بتونیم هر روز انجام بدیم، اون وقت تاثیر بیشتری در زندگیمون خواهد داشت.

به امید روزی که همه‌ی ما عبرت گرفتن رو یاد بگیریم و غصه خوردن رو فراموش کنیم.
سال خوب و زیبایی داشته باشید
یا حق...
  • امین زارع

زورگیری در ملا غیرعام

چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۱، ۰۶:۵۰ ب.ظ
سلام
چند شب پیش داشتم به صورت اتفاقی از یکی از کوچه پس کوچه‌های محله مون رد می‌شدم که یه دفعه دو نفر(با موتور) اومدن جلوم و اَزم خواستن که هرچی پول و چیز با ارزش دارم(مثل موبایل) بهشون بدم. و از اونجایی که اصلا دوست نداشتم با غمه‌ایی که دستشتون بود صَلاخیم کنن، سریعا تنها چیزایی که همرام بود رو بهشون دادم.خدا رو شکر چیز زیادی همرام نبود.فقط یه گوشی موبایل(به ارزش کمتر از 50000 تومن) و یه دو سه هزار تومن پول لِه و لَورده که ته جیبم بود. تو اون لحظه همش از این میترسیدم که نکنه یه وقت جناب زورگیر عصبانی بشه و بخواد یه یادگاری بندازه رو بدنم.ولی خدا رو شکر کار به اونجاها نرسید و با رد شدن یه ماشین از سر کوچه، اونا هم ترسیدن و سریع سوار موتورشون شدن و در رفتن.

اون گوشی برای من هیچ ارزشی نداشت، و خدا رو شکر فردای همون روز صاحب یه گوشی بهتر شدم، اما به نظرم هیچ چیزی نمیتونه آرامش و احساس امنیتی که از دست رفته رو برگردونه.

از اون شب به بعد، دیگه هر وقت میخوام برم بیرون، یه جورایی همش منتظرم یکی از راه برسه و ... هیچی، بیخیال..

این ماجرا رو واسه هرکدوم از دوستان و اعضای خانواده که تعریف کردم، سعی کرد تقصیر رو بندازه به گردن نیروی انتظامی و ارگان های امنیتی، اما من باهاشون مخالفم.آخه مگه میشه سر هر کوچه یه سرباز بزاریم؟ اصلا این کار درستیه؟ به نظرم قضیه از جای دیگه آب میخوره. اینجور مسائل رو باید از دید اقتصادی نگاه کرد.تا زمانی که مشکلات اقتصادی هستند، مطمئنا مشکلات امنیتی هم هستند.

خب دیگه بیشتر از این سرتونو درد نمیارم.فقط اینم بهتون بگم که اگه یه وقت دچار این مسئله شدید(زورگیری)تنها راه مبارزه با این زورگیران اینه که تا حد امکان از حمل چیزای باارزشتون (اونم تو جاهای خلوت) پرهیز کنید.

یا علی



  • امین زارع

تاثیر ما در زندگی دیگران

سه شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۱، ۱۲:۴۶ ق.ظ
بعضی از مردم، یه جوری با آدم برخورد می‌کنن که آدم احساس می‌کنه یه موجود ضعیف و پوچه... در حالی که اگه به زندگی همون اشخاص، بیشتر zoom کنی، متوجه میشی که این آدما در واقع هیچی نیستن و فقط با ظاهرسازی، دارن خودشونو بالا میکشن و یه جورایی دارن وانمود می‌کنن که آدم حسابی هستن(هرچند خیلی ها، همین ظاهر سازی رو هم نمیتونن خوب انجام بِدن).

البته من معتقدم حتی همین برجستگی‌ها و ویژگی‌هایی که باعث میشه بعضی از آدما نسبت به بعضی دیگر از آدما در جایگاه اجتماعی بالاتری قرار بگیرن، نباید باعث بشه که اونا واقعا خودشونو بالا بگیرن.ویژگی هایی مثل زیبایی و جذابیت و یا تحصیلات عالیه و ... همگی میتونن باعث بوجود اومدن غرور کاذب بشن، که این ممکنه در پایان به خود شخص ضرر برسونه.پس بهتره به جای غرور و تکبر، یکم با دیگران بهتر رفتار کنیم و کمتر بین آدما فرق بزاریم.

شخصا تو زندگیم سعی کردم، مراعات همه‌ی آدما رو بکنم و هیچ وقت بین اطرافیان تبعیض قائل نشم، اما حیف که هیچ وقت کسی پیدا نشد که چنین خصیصه‌ایی داشته باشه و متاسفانه اکثر کسانی که باهاشون در ارتباط بودم، به  طریقی تبعیض رو میشد در رفتارهاشون دید(عده‌ایی کم و عده‌ایی زیاد)

ضمنا این نکته رو هم اضافه کنم که، برخورد ما با اطرافیانمون میتونه تاثیرات مختلفی روی اونها بزاره و ما با صحبت‌ها و رفتارهامون میتونیم تاثیر زیادی روی زندگی افراد بزاریم.که این تاثیرات میتونه در جهت مثبت و خوب باشه و یا برعکس...گاهی وقتا، حتی یه کلمه هم میتونه باعث بوجود اومدن حس امیدواری در یک فرد بشه و بعضی وقتا هم ما با کوچکترین حرفامون باعث میشیم اطرافیانمون از ما رنجیده بشن.

پس جا داره که کمی بیشتر در حرف‌ها و رفتارهامون تامل کنیم تا شاید اینطوری هم خودمون بهتر زندگی کنیم و هم محیطی خوب برای زندگی اطرافیانمون ایجاد کنیم و یا حداقل در زندگی افراد تاثیر منفی نداشته باشیم.

به امید روزی که همه برای همه احترام قائل باشن...



  • امین زارع

روزهای حساس

چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۱، ۱۲:۲۶ ق.ظ

الان که دارم این پست رو ارسال میکنم، حسابی درگیر درس و امتحان هستم.قراره روز جمعه یه امتحان خیلی مهم بدم که امیدوارم هرجور شده قبول بشم.

مسئله‌ی دیگه ایی هم که پیش اومده، اینه که متاسفانه پدرم دو سه روزه که به علت یه مشکل جزئی تو بیمارستان بستریه.البته امیدوارم همونطور که گفتم مشکلش جزئی باشه و کار به جاهای باریک نکشه.انشالله هرچی خدا بخواد همون میشه.میدونم که این بلاگ هنوز بازدید‌کننده‌ایی نداره اما اگر احیانا ، به صورت اتفاقی وارد این بلاگ شدید و دارید این مطلب رو میخونید، برای پدر بنده هم دعا کنید.انشالله که هیچ وقت کارتون به بیمارستان و دکتر نکشه.

هرچند معتقدم انسان با رعایت یه سری اصول اولیه میتونه تا حد زیادی احتمال چنین مشکلاتی رو کاهش بده.به طور مثال کسی که پا به سن میزاره، باید تا اونجایی که امکانش هست، کم و به اندازه غذا بخوره و یا از روغن‌های سالم و مطمئن(اونم به مقدار کم) تو غذاش استفاده کنه.به نظرم اگه ما آدما(مخصوصا ما ایرانیها) به همین دو نکته تو زندگیمون توجه کنیم، درصد وقوع بیماری‌ها رو تا درصد زیادی در خودمون کاهش دادیم.

هرچند اینم میدونم تا موقعی که خودمون دچار این مسائل نشیم قدر آفیت/عافیت رو نمیدونیم.خب کاریش نمیشه کرد.بالاخره اینم از طبیعت انسانه.

تا پست بعدی خدانگهدار...

  • امین زارع

حکایت این روزها

جمعه, ۴ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۵۵ ب.ظ

حکایت این روزهای زندگی من، در نوع خودش جالبه! بعضی وقتا اونقدر عاشقم که میشم یه پا ترانه‌ی عاشقانه، بعضی وقتا هم اونقدر کلافه‌ام که از خودم بدم میاد. یه وقتایی اونقدر امیدوارم که به بزرگترین کارهای دنیا فکر ‌می‌کنم، یه وقتایی هم اونقدر ناامیدم، که خودمو حتی از انجام دادن کوجکترین کارهای روزمره هم ناتوان می‌بینم. بعضی وقتا اونقدر خبرهای بد می‌شنوم که همه چیز رو تیره و تار می‌بینم ، بعضی وقتا هم حتی واسه بدترین اتفاق‌های دنیا هم یه دلیل مثبت می‌تراشم.

در کل حال و احوال خوبی ندارم.یه جورایی حالم گرفته‌س.

امیدوارم یه روز خوب بیاد...یه روز خوب که من هم مثل بقیه احساس خوبی داشته باشم.روزی که منم به آرزوها رسیده باشم.خدایا! یعنی میشه...؟


راستی امروز داشتم یه آهنگی گوش می‌کردم.از اون آهنگایی بود که احساس کردم، حداقل یه بخش از زندگی منو میشه توش احساس کرد.
خب بالاخره چیزی که از دل بر بیاد، به دل هم میشینه...


راننده تاکسی




  • امین زارع