وبلاگ شخصی امین زارع

دست نوشته | ارتباط | همکاری | نمونه کار

وبلاگ شخصی امین زارع

دست نوشته | ارتباط | همکاری | نمونه کار

وبلاگ شخصی امین زارع

تو این وبلاگ سعی می‌کتم بیشتر، از خودم و چیزایی که تو ذهنم میگذره بنویسم.و البته این وبلاگ جایی هست که شما می‌تونید مطالب جالب و مفیدی رو مطالعه کنید.ضمنا نمونه‌کارهام رو هم تو این بلاگ قرار میدم و امیدوارم شما هم بعد از دیدن این نمونه کارها، حتما نظرات و انتقاداتتون رو برام بفرستید.

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۳/۰۴
    گل

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زارع» ثبت شده است

تنهایی

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۳۰ ب.ظ

میدونم به اندازه‌ی کافی بهش نرسیدم.ولی دوست داشتم تو این عکس تنهایی رو نشون بدم


...تنهایی...

تنهایی


برای مشاهده در سایز بزرگ لطفا روی عکس کلیک کنید.

(کیفیت این عکس برای سهولت دسترسی کاربران،کاهش داده شده است)




  • امین زارع

یه آسمون نیمه ابری

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۲۶ ب.ظ

به نظرم یه آسمون نیمه ابری، فرصت خوبیه برای خلق کارهای زنده و جذاب و متنوع.کارهایی که میتونه برای همه‌ی مخاطب‌ها زیبایی خاص خودش رو داشته باشه.البته صرف وقت و حوصله و کمی هم سلیقه، از ملزومات این کار هستش.

نمی‌خوام بگم این کار، جزء کارهای خوبمه.اما از لحظه ایی که ثبتش کردم دوستش دارم.و تلاش میکنم به زودی کارهای زیبا و متفاوتی ثبت کنم.


آسمان

برای مشاهده در سایز بزرگ لطفا روی عکس کلیک کنید.

(کیفیت این عکس برای سهولت دسترسی کاربران،کاهش داده شده است)



  • امین زارع

یه چیزی

پنجشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۰۴ ق.ظ

یه چیزی تو این عکس دیدم، که باعث شد دوستش داشته باشم.البته صاحب عکس، یکی از دوستانم هست و فکر کنم بنده ی خدا، خودش هم از دیدن عکسش لذت برد.

هرچند ساده و آماتور، اما خوشحالم بابت ثبت این اثر.


عکس

  • امین زارع

اهداء عضو

جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۴۷ ب.ظ




اهدا عضو



انشاالله تا چند وقت آینده، تصویر کارت خودم رو هم میزارم، و امیدوارم روزی برسه که واسه هر ایرانی یه کارت "اهداء عضو" صادر بشه




  • امین زارع

دومین عکس من

پنجشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۵۹ ق.ظ

خب اینم یکی دیگه از عکسای بنده...

اگه بد شده تقصیر من نیست، تقصیر فتوشاپه...


نقاشی با فتوشاپ

[برای مشاهده در سایز اصلی روی عکس و یا اینجا کلیک کنید]

  • امین زارع

حکایت روزهای من

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۵۸ ق.ظ

سلام

مدتیه که کمتر بلاگ رو آپ میکنم و زیاد حوصله‌ی نوشتن ندارم... برنامه‌های زیادی واسه این بلاگ داشتم و هنوز هم دارم، ولی فعلا نمیتونم به هیچ کدومش برسم.راستش الان یه چند وقتیه که دوره‌ی جاوااسکریپت رو شروع کردم و شدیدا ذهنم درگیر این کلاس و مطالبش هست. لامصب خیلی سخته... مخصوصا واسه آدمایی مثل من، که هیچ پیش زمینه‌ایی از برنامه نویسی ندارن، البته قبلا فکر میکردم این پیش زمینه رو دارم، ولی الان که یه جورایی وارد محیط شدم، کاملا احساس غریبی دارم نسبت بهش. حالا بازم خدا روشکر که یه علاقه‌ایی نسبت بهش دارم، مگر نه فکر کنم همون جلسه ی دوم دیگه باید قیدش رو میزدم.

ولی در کل راضیم از وضع موجود... خدا رو شکر


چند روز پیش یکی از بازدیدکننده های بلاگم، یه جمله‌ی زیبایی رو برام فرستاده بود، که خیلی ازش خوشم اومد؛ آخه خیلی با حال و هوای من جوره.


می نویسم که دست از سرم بردارد

مالیخولیایی که از لمس آدم ها به سرم پناه آورده است

بی مهابای کسی که شک کند به سگ لرزه هایم ...

بیهوده نیست که ...

در جوهر خودکارم ادکلن ریخته ام ،

مبادا بوی گند تنهایی ام بالا بزند...


این روزها تو دنیای مجازی، حرف زدن در مورد تنهایی واسم تبدیل شده به یه موضوع تکراری... همه از تنهایی حرف میزنن و همه انگار نارضی هستن از وضعشون. واسه همین، من فقط به همین جمله‌ی بالا اتکا میکنم...


امیدوارم، هرکی هستید و از هرجا که هستید، موفق باشید.




  • امین زارع

یکی درد منو لایک کنه

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۳۸ ب.ظ

بعضیا اون قدر خوش به حالشون شده، که واسه دَردهای دِلِشون page درست میکنن و دنبال لایک و شِیر میگردن...

بعضیا هم اونقدر بد به حالشون شده که واسه حَرفهای دلشون، نمیتونن حتی دنبال یه گوش شنوا باشن، چه برسه به...

  • امین زارع

ماجرای ظرف شستنِ من

يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۱۱ ب.ظ


چند وقت پیش، یه شب بعد از شام، که ظرفا رو بردم تو آشپزخونه، نمیدونم چی شد که واسه اولین بار تصمیم گرفتم ظرفا رو بشورم... یه چند دقیقه گذشت; دیدم مامانم داره میاد آشپزخونه.فکر کردم الان حسابی غافلگیر میشه و کلی خوشحال میشه...تو همین فکرا بودم که یه دفعه اومد کنارم وایساد; یکم دیگه ظرف گذاشت کنار دستم، و خیلی آروم و عادی گفت: "اونا رو که شستی، یه دستی هم به اینا بکش، زیادم آب نریز..."

هیچی دیگه... از اون شب به بعد، دیگه مهمونی هم که میریم، احساس میکنم من باید بلند شَم ظرفا رو بشورم.

  • امین زارع

روزگارِ کِسالَت‌بارِ من

پنجشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۲، ۱۰:۲۱ ق.ظ

یه چند وقتیه که زندگیم حس بدی به خودش گرفته...همه چی تکراریه...همه چی کسل کننده‌س...اصلا انگار هیچ دلخوشی ندارم. این روزا، تنهایی بیشتر از هر وقت دیگه‌ایی داره اذیتم میکنه. نه یه رفیقی... نه یه همزبونی... نه یه کسی که حرفمو بفهمه...

از طرفی هم زندگی با پدر و مادری که سن و سالی اَزشون گذشته و اصلا منو نمیهمن. تازه اینم میدونم که پدرم هم، دل خوشی اَزم نداره. در ظاهر سعی میکنه مراعات کنه، ولی یه وقتایی هم نمیتونه جلوی خودشو بگیره و خودش رو بروز میده.

یه خونه‌ی خلوت و سوت و کور، که دیگه مثل سابق نیست.

کلا آدم تنهایی هستم.هیچ وقت نشده که احساس تنهایی نکنم.حتی وقتایی که دور و بَرَم، شلوغ‌پلوغ بوده، باز هم یه جورایی احساس تنهایی می‌کردم.

این روزا وقتی دو نفر رو میبینم که باهَمَن، یه حس بدی بهم دست میده.احساس میکنم همه‌ی دنیا زوجَن و من فرد.

خلاصه که روزگار کسالت باری داریم این روزا.



پانوشت:

زیاد دوست ندارم، این حال و هواهای بد رو به وبلاگم وارد کنم، ولی چه کنم دیگه...به جز این وبلاگ همدم دیگه ایی ندارم.


  • امین زارع

برگشتم

چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۳۳ ب.ظ
خب بعد از یکی دو روز غیبت، بالاخره امروز سر و کله‌ام پیدا شد و تقریبا بعد از 24 ساعت دوری از اینترنت، چشمم به جمال نورانی کامپیوترِ خونه و اینترنتِ دوست‌داشتنی باز شد. این یکی دو روز رفته بودم محلمون، (یه روستا،اطراف شیراز).راستش یه مدتیه که اونجا، یه مزرعه‌ی کوچولوی پرورش شترمرغ راه انداختیم و داداشم همیشه اونجاس و هرچند وقت یکبار(هفته‌ایی یکبار) واسه انجام یه کارایی باید بیاد شهر و واسه اینکه توی این چند ساعت اونجا خالی نباشه، من باید برم اونجا.(کلا گرفتید قضیه رو؟)

متاسفانه چون این روستای ما یکم بدمسیره، واسه همین هربار که میخوام برم اونجا و یا میخوام از اونجا برگردم، کلی اذیت میشم و حسابی حالم گرفته میشه. حالا از سختی راه و این چیزای حاشیه‌ایی که بگذریم، عدم پوشش اینترنت تو اون منطقه واقعا حالگیریه.اونم واسه یکی مثل من که همه‌چیم شده اینترنت و کامپیوتر...

حالا خدا رو شکر داداشم اونجا یه کامپیوتری داره که هربار میرم اونجا خودمو باهاش سرگرم میکنم.این بارم همش سرم تو فتوشاپ بود و مشغول میکس و ویرایش عکس یکی از دوستان بودم(بچه پاشو بیا این عکساتو وَردار برو :D)

خب حالا از این حرفا که بگذریم، یه چند وقت بود که کمتر میتونستم بیام نت و شرمنده‌ی خیلی از دوستان شدم تو این مدت. سعی می‌کنم از این به بعد یکم بیشتر بیام نت و بچه‌ی خوبی بشم :D



پانوشت:

نمیدونم تازگی‌ها چرا اینقدر پرحرف شدم؟ هرچی تو دنیای واقعی کم‌حرف‌تر میشم، تو دنیای مجازی فَکَم بیشتر میجُنبه.ببخشید اگه پرحرفی کردم.


  • امین زارع