حکایت این روزها
حکایت این روزهای زندگی من، در نوع خودش جالبه! بعضی وقتا اونقدر عاشقم که میشم یه پا ترانهی عاشقانه، بعضی وقتا هم اونقدر کلافهام که از خودم بدم میاد. یه وقتایی اونقدر امیدوارم که به بزرگترین کارهای دنیا فکر میکنم، یه وقتایی هم اونقدر ناامیدم، که خودمو حتی از انجام دادن کوجکترین کارهای روزمره هم ناتوان میبینم. بعضی وقتا اونقدر خبرهای بد میشنوم که همه چیز رو تیره و تار میبینم ، بعضی وقتا هم حتی واسه بدترین اتفاقهای دنیا هم یه دلیل مثبت میتراشم.
در کل حال و احوال خوبی ندارم.یه جورایی حالم گرفتهس.
امیدوارم یه روز خوب بیاد...یه روز خوب که من هم مثل بقیه احساس خوبی داشته باشم.روزی که منم به آرزوها رسیده باشم.خدایا! یعنی میشه...؟
راستی امروز داشتم یه آهنگی گوش میکردم.از اون آهنگایی بود که احساس کردم، حداقل یه بخش از زندگی منو میشه توش احساس کرد.
خب بالاخره چیزی که از دل بر بیاد، به دل هم میشینه...
- ۰ نظر
- ۰۴ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۵۵