وبلاگ شخصی امین زارع

دست نوشته | ارتباط | همکاری | نمونه کار

وبلاگ شخصی امین زارع

دست نوشته | ارتباط | همکاری | نمونه کار

وبلاگ شخصی امین زارع

تو این وبلاگ سعی می‌کتم بیشتر، از خودم و چیزایی که تو ذهنم میگذره بنویسم.و البته این وبلاگ جایی هست که شما می‌تونید مطالب جالب و مفیدی رو مطالعه کنید.ضمنا نمونه‌کارهام رو هم تو این بلاگ قرار میدم و امیدوارم شما هم بعد از دیدن این نمونه کارها، حتما نظرات و انتقاداتتون رو برام بفرستید.

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۳/۰۴
    گل

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق و عاشقی» ثبت شده است

ژست نگیر عزیزم

يكشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۱۲ ب.ظ

این روزها یا بهتره بگم این سال‌هاخیلی از جوانهای هم سن و سال خودم رو میبینم که هیچ پایبندی به مسائل مذهبی ندارن (اگر هم داشتن، از دستش دادن)و به نوعی قصد دارن با گرفتن ژست روشنفکری، باطن تنبل و بی اراده‌ی خودشون رو پنهان کنن.

این افراد از روشنفکری هیچی نمیدونن اما هرجا میشینن ادعای روشنفکری میکنن.اینا همون آدمایی هستن که نتونستن خودشون رو نگه دارن و به قولی تسلیم شرایط زمانه شدند.این افراد، قلبشون دروازه‌ هست و برخلاف ظاهر متعهدانه‌ای که میگیرن هیچ قید و بندی ندارن.و مدام سعی میکنن با توجیهات به اصطلاح روشنفکرانه کارهای زشت و غیرمعمول خودشون رو عادی و معمول جلوه بدن و متاسفانه تا حد زیادی هم به هدف خودشون رسیدن و نتیجه‌ی اون رو هم میشه در متن جامعه دید.اما توهینی که این افراد به عشق میکنن رو نباید به راحتی ازش گذشت.

عشق باید با تعهد شروع بشه و عشقی که با تعهد همراه نباشه، پایدار نیست و از نظر من عشقی که پایدار نباشه، اصلا نمیشه بهش گفت عشق. این یه هَوَسه که بدون این که خود افراد متوجه بشن، در وجود اونها ریشه میزنه و براشون معنا و مفهوم و فلسفه‌ی کذب پیدا میکنه.

نمیخوام کتابی و رسمی حرف بزنم و اصلا این کار رو هم بلد نیستم، اما بهتره برای چندلحظه هم که شده پیش خودمون به این موضوع فکر کنیم و از خودمون بپرسیم: آیا ما هم جزء این افراد ظاهرنما و به اصطلاح روشنفکر هستیم ؟


پانوشت:

1- این مطلب مخاطب خاص نداره، و مخاطب اون همه‌ی ما هستیم.

2-پانوشت هم چیز بدی نیستاااا


  • امین زارع

روزهای بَدِ من

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۱، ۰۵:۰۷ ب.ظ

از دیروز تا حالا یه سری اتفاقات خیلی بد برام افتاده.

یه سری اتفاقات خیلی بد، با ته مایه‌ی اعجاب!!!

وضعیت روحی و روانیم ، کلا ریخته بهم.

کلی مشکلات و فکرهای جورواجور اومده تو ذهنم.

همه چیز از دیروز شروع شد.

کسی رو که نباید میدیدم، دیدم.

کسی که چند ساله دارم هر روز بهش فکر میکنم و با اینکه خیلی کم میبنمش ولی یک ذره

هم از احساسم نسبت بهش کم نشده.

کم که نشده هیچ... چند برابر هم شده.

بدبختی اینجاست که خودش هم هیچی نمیدونه.

از احساسی که نسبت بهش دارم هیچی نمیدونه...هیچی...

سهم من از اون شده یه نگاه...یه نگاه و یه جفت چشم، که هر روز صد بار تو ذهنم نقاشی شون

می‌کنم.

حالا از ماجرای عشق و عاشقی که بگذریم، کلی مسائل دیگه هم هست که دیگه نمیدونم

چه جوری باید تحمل شون کنم.

خیلی بَده که آدم کلی حرف تو دلش باشه، ولی هیچ کدومشون رو نتونه بگه...

خیلی بَده که اطرافت شلوغ باشه، اما حتی یه همزبون هم نداشته باشی...

به خدا خیلی بَده

از همه‌ی اینا بدتر، اینه که: حضور خدا رو هم تو زندگیت احساس نکنی.

خدا که تو زندگی هم هست. اما مهم اینه که احساسش کنی.

آخداجون خودت همه چی رو درست کن!

مگه نمیگن بعد از هر سختی ، یه آسونی هست؟

پس کو اون آسونی؟

یعنی میشه یه روز خوب بیاد؟




  • امین زارع